داستان کوتاه دندان
ناخودآگاه و از شدت دندان درد، در جواب سوال دختر کوچکم که پرسید: مامان جون کجا میری؟
با عصبانیت و فریاد جواب دادم: میرم دندون بکشم!
رها، ناراحت و سرخورده، بدون اینکه حرفی بزند، به اتاقش رفت.
من که از درد دندان کلافه بودم، توجه ای به او نکردم. مشغول بستن بند کفشهایم بودم که رها با کاغذی در دست پیش من برگشت و گفت: بیا مامان جون، ناراحت نباش من برات کشیدم!
نگاهی به برگهٔ کاغذ انداختم، یک دندان را نقاشی کرده بود. با شرمندگی نگاهی کوتاه به دختر کوچکم انداختم و بغلاش کردم.
دردِ دندانم به کلی فراموشم شد. انگار اصلأ درد نداشته است.
لیلا طیبی (رها)
سلام؛ سلامی گرم و صمیمی به یاری وفادار!
اگر روزی بخواهم بقچهٔ دلم را بگشایم، با چشم خودت میبینی، نام عزیزت را و دیگر هیچ!
انکار نمیشود کرد که هرچه دارم از لطف و مهربانی توست. این عشق، این زندگی، این شاعرانگی، وگرنه من کجا و دانستن دلدادگی کجا؟!. من کجا و فهمیدن راز پرواز پروانهها کجا؟!. من کجا و لطف بیپایان شما؟!
هر روز سرِ ساعت دلتنگی به تو و تمام مهربانیهایت فکر میکنم، به تو که کنارِ تو امنترین نقطهٔ جهان است. به تو که مطمئن هستم، بهشت گوشهٔ دامن توست.
برای من که دستانم بوی غزلهای حافظ میدهند و آغوشم پر است از شعرهای مولانا، لبخندهای شیرین تو شعر است و آغوشت دیوانِ بیپایانی پر از شعرهای عاشقانه و بابونه های وحشی و مادیانهای پر نفسِ مست.
گاهی با قاصدکهای کولیِ راه گم کرده به درد دل مینشینم و از درد جانکاهِ دوری از تو میگویم. تلخی آن، تمام آقاقی و اطلسیها را میگریاند، چه باشد قاصدکهای آواره را.
لیلایم!.
سخت است شاعر باشی و توان تحمل دوریت را!. درد کمی نیست عاشق بودن و هجران! به تکتک واژگان شعرهای مشوشم سوگند، دوریات شکسته است کمر احساسم را.
لیلای من!
در قلبم هستی و در کنارم نیستی، دوری ناگریز را توان چه کنم؟! درست مانند اسفند و فروردین!. چه کنم که من پاییزی ام و تو بهار شاد و پر شکوفه، اما فراموش نکن پاییز بهاری است که عاشق شده است.
اینجا دور از تو سختترین دوران حیات بشری است، بدون بودنِ تو!. برای من فرقی نمیکند چند شنبه است، وقتی نسیم مهربانِ حضورت را بر کویر وجودم وزیدنی نیست.
آنجا که تو نباشی، باغی است سوخته، برکهای است خشکیده، زمستانی است مداوم. بهارِ جاودان من، حلول کن!.
بدون شک و تردید میگویم؛ آرامش لحظه به لحظهٔ زندگیام، بایدِ بودنِ توست، ای با وفاترین. ای دوست.
به شوق زیارتت ای کعبهٔ آمال، روزهای سخت دوری را تحمل میکنم که می دانم به رسیدن به بهشتِ آغوشت، جبران تمام خواهی کرد.
دعا برای عاشقان را فراموش نکن!
پایان این دوری را آرزومندم.
آمین!
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
ناخودآگاه و از شدت دندان درد، در جواب سوال دختر کوچکم که پرسید: مامان جون کجا میری؟
با عصبانیت و فریاد جواب دادم: میرم دندون بکشم!
رها، ناراحت و سرخورده، بدون اینکه حرفی بزند، به اتاقش رفت.
من که از درد دندان کلافه بودم، توجه ای به او نکردم. مشغول بستن بند کفشهایم بودم که رها با کاغذی در دست پیش من برگشت و گفت: بیا مامان جون، ناراحت نباش من برات کشیدم!
نگاهی به برگهٔ کاغذ انداختم، یک دندان را نقاشی کرده بود. با شرمندگی نگاهی کوتاه به دختر کوچکم انداختم و بغلاش کردم.
دردِ دندانم به کلی فراموشم شد. انگار اصلأ درد نداشته است.
لیلا طیبی (رها)
- بطلان یک فرضیه:
قبل از تو
از عشق
از شعر
و تمام زنهای جهان بیزار بودم
تو آمدی
و با آمدنت،
تمام فرضیه هایم را
باطل کردی!
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
#شعر_کوتاه
┏━━━━━━━━━━•┓
@ZanaKORDistani63
@mikhanehkolop3
https://www.instagram.com/zanakordistani?r=nametag
http://mikhanehkolop3.blogfa.com
درباره این سایت